توضیحات
اين فکر به مغز اون هجوم آورد که مرد جووني رو براي لورا دستوپا کنه. قيافهي خيالي اين جوون، مثل شبح يه هيولاي مبهم تو آپارتمان سايه انداخت. بهندرت شبي ميگذشت که از اين موجود، از اين روح، از اين اميد خونوادهي ما صحبتي به ميون نياد. اگر هم صحبتي از اون نميشد، فکرش توي چهرهي پريشان مادرم و چشمهاي هراسان و رفتار معصومانهي خواهرم پيدا بود، انگار حکمي بود که دادگاه تقدير براي محکوميت خونوادهي وينگفيلد صادر کرده بود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.